دانلود رمان,رمان زیبا,دانلود رمان عاشقانه,دانلود رمان ایرانی,دانلود رمان خارجی,دانلود رمان جدید 95,

.
اطلاعات کاربری
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت
آخرین ارسال های انجمن

RE :

***************
سه روز از اون ماجرا میگزره خداروشکر نیلا فقط اُفت فشار پیدا کرده بود و بیهوش شده بود یه سرم بهش وصل کردن و بعد مرخص شد بماند که مامانو بابا، عمو و زنعمو چقدر سرزنشمون کردن و میخواستن بخاطر دیر اومدنمون به خونه و حاله نیلا بازخواستمون کنن اما آرش مانع شد و با چرب زبونیش راضیشون کرد که بیخیال بشن مامان بابا که آرشو میشناختن و حسابی بهش اعتماد داشتن قبول کردن عمو حسین و زنعمو هم راضی شدن و ماجرا به خوبی تموم شد
-مامان:دنیـــــا کجایی؟ بیا دیگه غذا سرد شد
-اومدم مامانی
از تو آیینه نگاهی به خودم انداختم و از اتاقم بیرون اومدم به آشپزخونه رفتم و کنار مامان بابا روی صندلی نشستم
-بابا:عروسک بابا چطوره؟
لبخندی زدم و گفتم
-خوبم بابایی
خندید و لپمو کشید مامان زیر چشمی با حرص نگامون کرد و برا خودش برنج کشید یه دفعه شیطنتم گل کرد صدامو تا اونجایی که میتونستم پر از ناز و عشوه کردم و گفتم
-بابایییی
متعجب نگام کرد و گفت
-بابا:جونم عروسک
چند بار پلک زدم و با ناز چتری هامو کنار زدم
-میشه برام برنج بکشی
همونجور که حدس میزدم بابا طاقت نیورد خم شد و گونمو محکم بوسید
-بابا:ای به چشم عروسک شما جون بخواه
خندیدم و با ناز گفتم
-عه بابایی
بابا فقط خندید و مشغول کشیدن برنج شد
-بابا:کافیه عزیزم
-بله
بابا زیر لب "نوش جونی" گفت و مشغول خوردن غذاش شد زیر چشمی به مامان نگاه کردم صورتش قرمز شده بود و قاشق رو تو دستش فشار میداد و بابا رو نگاه میکرد آروم خندیدم و برای خودم سالاد ریختم تلفنم به صدا دراومد هوفی کشیدم و از جام بلند شدم گوشیمو از روی میز عسلی کنار کاناپه برداشتم و بدون توجه به اسم اون فرد دکمه اتصال رو زدم
-بله بفرمایید
صدای خنده ریزی اومد و بعد صدای بم و مردونه ای تو گوشم پیچید
-آرش:سلام عزیزم
تمام تنم یخ بست و دستام شروع کرد به لرزیدن
-آرش:جواب سلام واجبه ها خوشگله
سعی کردم آروم باشم
-سسسلامم
-آرش:سلام به روی ماهت نفسم
-.......
-آرش:جوابمو نمیدی عزیزم
-.......
-آرش:باشه چیزی نگو زنگ زدم تا بهت خبر بدم که فردا بعد از مدرست میام دنبالت تا باهم بریم دَدَر و کلی خوش بگذرونیم
چشمام درشت شد و ابروهام بالا رفت چندبار پشت سرهم پلک زدمو زبونمو روی لبم کشیدم صدای خندش تو گوشم پیچید
-آرش:الهی من قربونت برم که الان چشاتو درشت کردی و ابروهاتو بالا انداختی زبونتم رو لبات میکشی و پشت سرهم پلک میزنی
تعجبم بیشتر شد و دوباره پلک زدم
-آرش:چی شد عزیزم نمیخوای جوابمو بدی؟
لرزون گفتم
-ولی ممن نمیتووونم باهاااات بببیام
-آرش:یعنی چی که نمیتونی بیای میای خوبم میای ببینم نکنه بخاطر اتفاق اون روزه
چشمامو محکم رو هم فشار دادم و گوشی رو تو دستم فشار دادم چقدر خونسرد بود
-آرش:ببین دنیا اتفاقا میخوام راجب همون اتفاق باهات حرف بزنم فردا میام دنبالت و هیچ اعتراضی رو هم قبول نمیکنم
صدای ممتدد بوق توی گوشم پیچید گوشی رو پایین آوردم و تماسو قطع کردم
-مامان:کی بود؟
نفس عمیقی کشیدم و به طرفش برگشتم
-آرش
-مامان:چیکارت داشت؟
-ازم خواست تا فردا بعد از مدرسه بیاد دنبالم و باهم بریم بیرون
-مامان:وا کجا؟
سرمو انداختم پایین
-نمیدونم
-مامان:باشه مشکلی نیست اتفاقا منو پدرت فردا خونه ی یکی از دوستای پدرت دعوتیم و ممکنه تا شب برنگردیم اینجوری تو هم تنها نیستی حالا بیا بقیه ناهارتو بخور
رو پاشنه پا چرخید و به آشپزخونه برگشت
-مامان اگه میدونستی من حاظر بودم تا شب تو خونه تنها باشم ولی با آرش جایی نرم هیچ وقت این حرفو نمیزدی
اشتهام به همین راحتی کور شده بود و با گفتن "من دیگه سیر شدم" به سمت اتاقم رفتم.


:: برچسب‌ها: رمان سرنوشت یک عشق پارت نهم , رمان جدید , رمان ,
:: بازدید از این مطلب : 539
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : admin
ت : سه شنبه 18 مهر 1396
.
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

کد امنیتی رفرش

موضوعات
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
پشتیبانی