دانلود رمان,رمان زیبا,دانلود رمان عاشقانه,دانلود رمان ایرانی,دانلود رمان خارجی,دانلود رمان جدید 95,

.
اطلاعات کاربری
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت
آخرین ارسال های انجمن

13 RE :

★دنیا★
حول از آرزو خداحافظی کردم و ازش جدا شدم نگاهی به اطراف کوچه انداختم سر کوچه دیدمش بدو رفتم طرف ماشینش و سوار شدم تا خواست چیزی بگه گفتم
-برو آرش فقط برو تا کسی مارو ندیده
اونم بدون حرف راه افتاد وقتی خیالم راحت شد که از مدرسه دور شدیم نفس آسوده ای کشیدم و راحت نشستم
-آرش:چیشده عزیزم چرا اینقدر مظطربی؟
-هوف اگه یکی از بچه ها یا معلما میدیدنم حتما اخراج میشدم
خندید و گفت
-آرش:عزیـــــــزم نگران نباش حالا که بخیر گذشت
-اوهوم
-آرش:خب بانوی من کجا بریم؟
با این حرفش دوباره استرس و ترس به سراغم اومد دستامو مشت کردم
-آرش:نظری نداری خوشگلم؟
چشمامو محکم روی هم فشار دادم این حرفاش بیشتر آزار دهنده بود تا دلنشین
-آرش:باشه پس خودم انتخاب میکنم اوممم نظرت با خونم چطوره؟
سرمو به طرفش چرخوندم و متعجب نگاش کردم این پسر آرش بود؟ چند بار پلک زدم و زبونمو رو لبم کشیدم خندید و لپمو کشید
-آرش:اینجوری نگام نکن که کار دستت میدما
بی اراده پوزخندی زدم و سرمو برگردوندم
-آرش:این حرکتت یعنی چی؟
-یعنی تو نمیدونی؟
جوابی نداد و سرعتشو بیشتر کرد منم حرفی نزدم طولی نکشید که جلوی یه آپارتمان شیک نگه داشت
-آرش:پیاده شو عزیزم
-من باهات تو اون خونه نمیام
صداشو از کنار گوشم شنیدم
-آرش:میدونستی تو فرم مدرسه چقدر جذاب تر میشی آدم دلش میخواد یه لقمه چپت کنه الانم با زبون خوش پیاده شو تا بیشتر از این تحریکم نکردی
خشم تمام وجودمو پر کرده بود و برای هزارم به خودم لعنت فرستادم که چرا همراه مامان بابا نرفتم تصمیم گرفتم فعلا مقاومت نکنم و پیاده شدم درو باز کرد و داخل شد آروم دنبالش رفتم سوار آسانسور شدیم بعد از چند لحظه طبقه چهارم ایستاد
-آرش:بفرمایید بانو
بدون توجه از کنارش رد شدم کلیدی از جیبش درآورد و درو باز کرد
-آرش:برو تو
اروم وارد شدم ترس تمام وجودمو فرا گرفته بود لرزون تا وسط پذیرایی رفتم نگاه سرسری به خونه انداختم در کل خونه شیک و مرتبی بود
-آرش:بشین عزیزم الان برات قهوه میارم
اینو گفت و رفت توی آشپزخونه لرزون نشستم و با پام با زمین ضرب گرفتم چند لحظه بعد با یه سینی که دوتا قهوه توش بود اومد
-آرش:خوش اومدی نفسم نظرت درباره خونه چیه؟
دیگه نمیتونستم تحمل کنم و تقریبا با داد گفتم
-این مسخره بازیا یعنی چی؟ آرش تو چت شده؟ چرا منو آوری اینجا؟ چرا اون روز باهام اون کارو کردی؟ چرا از اون روز عوض شدی؟ یعنی این همه مدت من درموردت اشتباه میکردم
پرید وسط حرفمو با اخم گفت
-آرش:هی ترمز کن ببینم همینجور یه ریز داری حرف میزنی و سوال میپرسی خب بزار منم حرف بزنم
با صدایی که از شدت بغض میلرزید گفتم
-خببب میششنوم
نگاشو به زمین دوخت و دستاشو توهم قلاب کرد لباشو از هم باز کرد و شروع کرد به حرف زدن با هر کلمه ای که میگفت ضربان قلبم شدت میگرفت.


:: برچسب‌ها: رمان سرنوشت یک عشق پارت 13 , رمان , رمان ایرانی , رمان apk ,
:: بازدید از این مطلب : 527
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : admin
ت : پنجشنبه 20 مهر 1396
.
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

کد امنیتی رفرش

موضوعات
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
پشتیبانی