دانلود رمان,رمان زیبا,دانلود رمان عاشقانه,دانلود رمان ایرانی,دانلود رمان خارجی,دانلود رمان جدید 95,

.
اطلاعات کاربری
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت
آخرین ارسال های انجمن

8 RE :

★دنیا★
نمیدونم چقدر تو بغلش گریه کردم تا آروم شدم ولی هنوز فکرم حسابی درگیر بود پر از سوال و شاید احساس گناه یا عذاب وجدان وقتی دید دیگه گریه نمیکنم منو از خودش جدا کرد
-آرش:آروم شدی عزیزم
لرزیدم نه از شیرینی کلامش نه از فکری که داشت عین خوره مغزمو میخورد سرمو بالا آوردم و نگاش کردم اون چشما مثل همیشه نبود چیزی توشون بود که باعث شده بود منو بیشتر بترسونه برای یه لحظه یادم افتاد که من تنها نبودم بی اراده جیغ خفیفی کشیدم و گفتم
-واییی نیلا
حول ازش جداشدم و درو ماشینو باز کردم با دیدنش جیغ بلندی زدم و رفتم کنارش تکونش دادم
-نیلا نیلا عزیزم پاشو قربونت برم نیلا منو ببخش نیلایی توروخدا چشماتو باز کن
دوباره بغض کردم و چونم لرزید
-آرش:چیشده؟
صدای لرزونمو رها کردم
-آرررش کمکش کن تورو خدا آرش خواهش میکنم یکاری بکن
کلافه هوفی کشید و مچ دستشو گرفت نگاهی به ساعتش انداخت بعد از چند لحظه گفت
-آرش:نبضش منظم میزنه به احتمال زیاد بیهوش شده پاشو کمک کن ببریمش درمونگاه
نالیدم
-ماشینیش
نگاهی اول به ماشینا بعد به من انداخت
-آرش:نگران اون نباش زنگ میزنم به یکی از رفیقام میگم بیاد ببرتش تو حالا کمک کن ببریمش تو ماشین
بلند شد و زیر کتفشو گرفت منتظر به من نگاه کرد اون موقع نمیتونستم به هیچی جز نیلا فکر کنم سریع به خودم اومدم و با کمکش اونو رو صندلی عقب خوابوندیم هردو سوار ماشین شدیم و آرش با سرعت زیاد حرکت کرد همون موقع گوشیشو درآورد و مشغول گرفتن شماره شد
-آرش:الوووو
دیگه به بقیه مکالمش گوش ندادم و به عقب برگشتم پوست سبزش کمی سفید و بی روح شده بود موهای مشکیش تو صورتش ریخته بود با خودم گفتم
-اگه اتفاقی براش بیوفته جواب عمو حسینو چی بدم خودمو هیچ وقت نمیبخشم اگه طوریش بشه
با توقف ماشین به جلو برگشتم ربروم یه درمونگاه بود از ماشین پیاده شدم
-آرش:همین جا بمون الان برمیگردم
سری تکون دادم و اونم رفت در عقب رو باز کردم و کنار صورتش زانو زدم آروم گونشو نوازش کردم
-منو میبخشی عزیزم
صدای دویدن چند نفر اومد برگشتم آرش با چند تا پرستار و یه برانکارد به طرفمون میومدن کنار رفتم و اون پراستارا نیلا رو از ماشین بیرون کشیدن و رو برانکارد گذاشتن به سرعت به طرف درمونگاه برگشتن آرش خواست همراهشون بره که نگاهش به من افتاد لبخندی زد و دستمو گرفت
-آرش:چیزی نیست عزیزم الان خوب میشه
دستمو کشید و مجبورم کرد همراهش بشم.


:: برچسب‌ها: رمان سرنوشت یک عشق پارت هشتم , رمان , رمان جدید ,
:: بازدید از این مطلب : 714
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : admin
ت : سه شنبه 18 مهر 1396
.
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

کد امنیتی رفرش

موضوعات
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
پشتیبانی