★آرش★ با ولع به پیتزام گاز زدم و گفتم -اومممم چه خوشمزست سنگینی نگاشو حس کردم سرمو بالا آوردم و با دهن پر گفتم -چیه داداش؟ چهرشو تو هم کشید و گفت -صبحان:ایییی ببند اون گاله رو حالمو بهم زدی مگه صدبار نگفتم با دهن پر حرف نزن خندیدمو غذامو قورت دادم دستاشو تو هم قلاب کرد و خودشو جلو کشید -صبحان:من موندم چطور میتونی اینجوری بیخیال غذا بخوری وقتی قرار بود با اون فضاحت از دانشگاه اخراج بشی شونه ای بالا انداختمو به غذا خوردنم ادامه دادم اونم دیگه حرفی نزد و مشغول خوردن پیتزاش شد توی چشم به هم زدن غذام تموم شد با لبو لوچه ی آویزون به تیکه های باقیمونده پیتزاش خیره شدم انگار سنگینی نگامو رو غذاش حس کرد که با لحن بدی گفت -صبحان:اه اه جم کن اون لب و لوچتو حالمو بهم زدی پسره ی چندش مثلا تو مردی عین این دخترای لوس برام لب آویزون میکنه بیا بابا نخواستیم مال خودت اه با شادی زیاد ظرف پیتزاشو به طرف خودم کشیدم و شروع به خوردم کردم تموم که شد با دستمال دهنمو پاک کردم لیوان نوشابمو به دست گرفتمو خودمو روی صندلی ولو کردم لیوانو بالا آوردم و یه نفس همه ی محتویات لیوان رو خوردم گاز از دماغ و دهنم زد بیرون و عاروق کوچولی زدم با عصبانیت مشتشو روی میز کوبید و گفت -صبحان:اه آرش دیگه داری اون روی منو بالا میاری این چه طرز رفتار کردنه مرد باید شخصیت داشته باشه زدم زیر خنده و گفتم -نه بابا یعنی میخوای بگی تو الان یه مــــــــردی با اعتماد به نفس پشت چشمی نازک کرد و گفت -صبحان:معلومه که هستم شک داری؟ بلند بلند خندیدم که اینبار صدای اعتراض مشتری ها بلند شد صبحان دندون قرچه ای کرد و از جاش بلند شد کیف پولشو درآورد و چند تا اسکناس گذاشت روی میز بعد به طرف من اومد و دستمو گرفت و کشید زیر لب غرید -صبحان:بلندشو که حسابی آبرومو بردی باز خندیدم که اینبار مچ دستمو محکم فشار داد.